ز ارتحال ماکارونی
توی یک دیگ شروع شد
تا ته گرفتن پوست سوخته ی من
در ضمیر نا خودآگاه جزیره ات
این حدیث انتفاضه نیست
یا حرفی تازه
از پرتاب های عقده های قدیمی
به شکستنی ها
این روایت دستهای من
به باریک سفال کمرت بود و
انتزاع یک ذهن مریض
در انزوای شروع یک حادثه
به بهانه ی سوختن ماکارونی تا
پوست سوخته ی من
تو انگار توو دست های سوخته ات
فکرهای پدرسوخته داشتی
چشم های پدر سوخته داشتی
حرف های پدرسوخته داشتی
که جگر می سوخت و
می سوزاند
هر چه بود
بادا باد بود
انگار در گوش تو حرفهام باد و
بیدی نبودم که به این بادها بلرزم
که می سوخت پوست
از فوت هات
عمیق
از ارتحال ماکارونی
تا تبدیل انرژی پوست سوخته ی من
به سوختی فسیلی
ته دیگ
تا نظارت این مناظره ی سوزش
تا سوزن گیر کرده ی مریم در جیب عیسی
تا سریدن توو برف و
لای انگشت سیگار مگنام
بدنام این حادثه، من بودم
با بستنی یخی
در ظهر بعد از ارتحال یک دیگ ماکارونی
من بودم
حالا بشین و دنبال مقصر بگرد
من اصلا ته دیگ سوخته دوست دارم
(سامان سایبانی)